حکایت
21 تیر 1397 توسط ليلا جباري
?✨? فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانهای برای رضای خدا به من بده
فقیرم و چیزی ندارم. هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد.
فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد
و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.
هندوانه فروش هندوانه خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد.
فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت
خداوندا بندگانت را ببین…
این هندوانه خراب را بخاطر تو داده و این هندوانه خوب را بخاطر پول…!